یه زمانی قرار بود نامه‌ی رئیس جمهوری سابق ایران به آمریکا رو بیارن تو کتابای درسی که شکر خدا با تموم شدن دوره و بعد هم اجازه ثبت نام ندادن به نام نبرده ی مذکور برای این دوره،کل قضیه رفت لای باقالیا!
حالا اون که گذشت،قرارداد ترکمانچای و گلستان هم که قدیمی اند.استعمار روسیه و شوروی سابق هم که الان شده کشور دوست و برادر و زدن ما زیرِ اون دوتا،آن هم در این برهه ی حساس کنونی،لابد زشت است و خلاف اصول حسن همجواری!
ویلموتس هم که این وسط اومد و از گیجیِ ملت و دولت در اثر سه برابر شدن یک شبه قیمت بنزین نهایت استفاده رو برد و برای دو برد و دو باختی که آحاد ملت ۸۳ میلیونی ایران که هیچ،چوب خشک هم از پسش برمی اومد،۳۰ میلیارد تومن ِ بی زبون رو طوری گرفت و رفت و بر دو خورد که تاجِ رو تخت افتاده هم نفهمید! شما و منی که می خواستم درمورد این شکست تاریخی و تیرِ از کف رفته  و پول مُفتِ اجنبی خورده بنویسم،بماند!
تو این بیست و چند روز هم سر حسابِ پرسپولیسی بودن،خیلی جلوی خودم رو گرفتم که داغِ دل استقلالیانِ از استراماپولی رکب خورده رو تازه تر و بیشتر نکنم.ولی خدایی این پُستِ آخری عضو هیات مدیره شون (حاج فتل) کاسه صبرمو لبریز و جگرمو ریز ریز کرد!
خدایی ذلت تا چقدر و خواری تا کجا؟ تو این چند روز خودش و باقی اعضا،کم به ساز این شومنِ ایتالیایی رقصیدند و لی لی به لالایِ خودش و قراردادش گذاشتند و هر چی گفت،چشم بسته قبول کردندکه روز اول سال ۲۰۲۰ میلادی،کار حاجی شون با کلّی ادعا به اونجا برسه که بگه:آقای استراما،شما فقط بیا، من می رم؟!
عزیزان استقلالی! به خدا و پیر و پیغمبر، این مربی نبود! اولاد شیطون بود که اومد با جادو جنبل،دو سه روز اون هم بعدِ ۱۳۱۰ روز آوردتون صدر جدول،بعد هم رفت و دیگه هم نمیاد و عین همون ویلموتس و کی روش هم تا دلار و یورو و ریالِ آخر پولشو می گیره،پشت سرشو هم نگاه نمی کنه!
حالا هم که آب و کلاه باهم از سر و گوش شما گذشت؛فقط برای اینکه این بلا اگر خدا بخواد،سر بقیه نیاد،ترجمه ی قراردادشو بدید تو کتابای درسی چاپ کنن؛بلکه درس عبرتی شد و ثوابِ این نهی از منکرِ فرداتون؛کمی از گناه زیر بار ذلت رفتن امروزتون کم کرد!


قربانِ فرستنده ی باران و باد
آن ایزد منّان که به ما نان می داد
از بس که خلاف دیده از ما، انگار
بُرده است فرستادن اینها از یاد!
*
ای داد به قول خواجه حافظ، ای داد
فریاد ز جورِ فلک و صد بیداد
روزی همه جا چه شُرشُرِ باران بود
امروز نمی وَزَد کمی حتّا باد!
*
ای باد کجایی که همه تهران بوست!
 وقتش نشده کمی شوی با ما دوست؟!
گوگرد و آمونیاک و آبِ فاضل!
پُر کرد مشام و می کَنَد از ما پوست!
*
قبلا دو سه ماه اگر نمی زد باران
با یک دو نماز کار می شد آسان!
امروز رسیده کارمان جایی که
با نذر و دعا باد نیاید تهران!
*
چون باد نمی دهد، هوا آلوده!
باران بدهد سیل شود افزوده!
بادی نفرستد،همه جا تعطیل است!
اوضاع در این سه هفته اینها بوده!
*
پی نوشت:
ای دوست که این چاهارگانی خوانی
یا ساکن اصفهانی ام می دانی!
هر جا که دلت خواست به جای تهران
ایران بگذار و حظ ببر پنهانی!


خبر کوتاه است و تیز و تلخ!
زنی از زور گرسنگی، در مقابل یک ساندویچ فلافل؛خود را در قبری خالی تسلیم سه مرد کرد!
خوردن مردار و تن ی از روی اضطرار،هرچند قدمتی هزار و چند صد ساله در کتابهای فقهی دارد؛اما تا پیش از این، در خواندن شان،آنها را تنها مثالهایی می دیدم از استادان برای روشنایی ذهن طلبه های امروز و مجتهدان فردا،تا یک طرفه حکم بر حرام خواری بیچارگان ندهند و بر بینوای در حکم مردار،حد جاری نکنند!
کج مداری روزگار اما کار را به درج خبر در خبر گذاری ها و انتشارش در کانال ها هم کشاند و دیگر چه تفاوت دارد این ننگ در کدام گور تهران یا ایران بوده و نام زن چه؟ و آدمی متحیر می ماند که آن سه م را چه بنامد که به انسان و مرد و حیوان حتی،بر نخورد؟!
درد اصلی اما در این جریان، فقری است آنچنان عریان که از خوراکی ها هم فلافل را نشانه رفته است! کبابِ نخودی از لبنان آمده که در این سالها به مدد گرانی روز افزونِ لبنیات و گوجه و نان،جای همدمان سابق تهیدستانِ وطن (از پنیر و نان تا اُملتِ بی زبان) را  گرفته و بومیِ ایران و پرچمدارِ سیری گرسنگان‌ شده است!
و گور، که از خانه ی آخرت ِمردمان به خانه ی دنیایِ بی پناهان رسیده و شاخه ای از بی خانمانان با نام "گورخوابان" را به سپهرِ ادبیات و جامعه شناسی افزوده است تا امروز که به مددِ دردِ دل زنی رنج کشیده و آزار دیده؛باید پی ِترکیبی تازه همچون "گور آزار" گشت و بر احوالِ مردمان و مسئولان شنیده و از درد قالب تهی نکرده،خون گریست!
و امید که کسی از بیست و سی مرامان و زرد نویسانِ خود خبرنگار پندار،در پیِ تشخیصِ هویت و افشای نشانِ آن فلک زده ی به خاک سیاه نشسته نیافتد! که صد وعده مرغ و مسما دادن هم داغ این ننگ در گور را نمی شوید و یک سال بسته حمایتیِ در بوق و کرنا شده نیز مرهم زخم هایش نمی شود!
هر چند راه ساده تر هم هست! اقرار خبرنگار "رُکنا" به انکار ماجرای دیروز بعد از آن  همه اصرار در صدق گفتار و زنی که حتما اصلا وجود نداشته تا تن به گور آزاری دهد! و تا هست چنین بوده و لابد تا بوده،چنان باد! و‌ من می مانم و متنی که همچون مرگ فقرا و ننگ بزرگان، آوازه ندارد!



به لطف تهای دانشگاه آزاد اسلامی از دهه ۷۰ به بعد در گسترش واحدهای دانشگاهی به شهرهای کوچک و روستاهای میهن اسلامی مان،الان دیگر خانواده ای با بچه های ۱۸ سال به بالا نمانده که کارشناس و کارشناس ارشد در رشته های مختلف و در راسش حقوق قضایی نداشته باشد!
با این وجود و وفور کلی دانش آموخته این رشته اعم از بیکار و کاردار؛معلوم نیست چرا از زمان عقد قرارداد با کارلوس وش بگیر برو تا برانکوی پرسپولیس و بیا تا استراماچونیِ استقلال،تخم تمامی کارشناسان و فوق کارشناسان این رشته را ملخ خورده و محض رضای خدا،یکی شان پای میز مذاکره با یکی از این چشم رنگی ها و دراز آویز زینتی بسته ها نیست که دو کلمه انگلیسی و چار خط حساب هم سرش بشود و در این اوضاع تحریم همه جوره،جلوی رفتن کلاه به سر تا گوش مسئولان فدراسیون فوتبال و بعدش کل ملت ایران (با بیش از ۶۰ میلیون محتاج بسته حمایتی) را بگیرد!
ملتی هم که یکی از سرگرمی هایش،خیلی قبل از قاراشمیشیِ اوضاع دلار و سکه،محاسبه درآمد دکترها از روی ضربِ تعداد بیماران در مبلغ ویزیت شان بوده،ناگفته پیداست که به این راحتی ها از کنارِ تبدیل دلار و یوروی قرارداد مربیان بالا به ریال و تومان و اینکه با این پول چه کارهایی می شد کرد؛نمی گذرد!
در همین راستا هنوز داغ دو میلیون یوروی ویلموتس بُرده (بابت دو برد از دو تیم درجه ۳ و دو باخت به دو تیم‌ درجه ۲ آسیا) از دل و یاد ملت نرفته بود که فیلِ استرای استقلال هم یادِ هندوستانِ مارک بلژیکی کرد و پیش خودش حساب کرد وقتی اینها به مربیِ تیم ملی تا مرزِ حذف برده اینقدر پول بی زبان می دهند؛چرا به این! که استقلال را بعد از ۱۳۱۰ روز به صدر جدول لیگ رسانده و دل هوادار و مدیر شاد کرده،ندهند!
این شد که پریشب یه هو! سر از همانجایی درآورد که ویلموتس رفته اند و ترامپ طور گفت: یا تو همین ترکیه‌ قراداد جدید می بندید و پول دو سال رو سر سال می دید یا من نمیام!
بقیه ماجرا را هم‌که خودتان واردید: اولش التماس دیشب کلّ هیات مدیره پشت درِ خونه مربی و آخرش هم گفتگوی امشب کامران منزوی (عضو هیات مدیره) با سایت باشگاه استقلال و اعلام‌اینکه خلیل‌زاده(اون یکی عضو هیات مدیره) امشب ساعت 11 راهی ترکیه خواهد شد و به امید خدا باید فردا شاهد حضور استراماچونی، مربی محبوب هیات مدیره، بازیکنان و هواداران در تهران باشیم؛ البته اگر اتفاقی نیفتد.
وی افزود: ما مجبور شدیم قرارداد وی را یک ساله کنیم. مجبور شدیم این موضوع را بپذیریم که فردا متهم نشویم که شرایط مربی را قبول نکردیم‌.
۷۵۰ هزار یوروی یک ساله هم که‌همان یک میلیون و پانصد هزار یوروی دو ساله است و خدا را شکر تا اینجای کار،اسباب سرشکستگیِ ملت بزرگ ایتالیا در مقابل مردم بلژیک نشده!
فقط مجبوریش کمی سخت است که آن هم برای ملتی که سه روزه با بنزین ۳ هزار تومانی کنار می آید،خیلی هم دشوار نیست!


 

۱
می‌خواهم  "زن" باشی
و در دانشِ کیمیایِ ن ادعایی ندارم
نمی دانم این بوی خوش ( عطرِ مادینگی)
از کجاست؟
چگونه شود آهو،آهوی مُشکین!
 و یا بلبلان،چگونه در آوازخوانی
به این‌ چیره دستی رسند؟
 
می‌خواهم  "زن" باشی
و می‌دانم این را که‌ چندان گزینه
مرا پیش رو نیست!
شاید 
جزیره کنم کشف (روزی)
و یا درّ و گوهر بیابم.
به رازی که در(خلقتِ) "زن"شگفتیِ هشتم.
(نهان است) اما نخواهم رسید!

۲
می‌خواهم "زن" باشی
و نمی‌دانم این داروی پُر ارزش را چگونه بیامیزم؟!
و نمی‌دانم پروانه چگونه بگوید شعر؟!
و چگونه سر انگشتان شهد و شِکر ریزند؟!
و  و کدامین شهر است آنجا
که ند ابریشم؟!
می‌خواهم "زن" باشی
با خالت.آن (نقطه ی) کوچک.و
با .
آن سرشارِ…درخشانِ.بی‌پروایِ
بزرگوار و توانا!
 
۳
می‌خواهم "زن" باشی
و به کار (ترکیبِ) شراب و زر
و بلور و بابونه
ندارم کاری!
و سپیدی دستان تو
و کلیدِ (سفید) این پیانو.
برایم یکسان است!
 و حضور تو تنها کافی ست
که نباشد جایی!
و آمدنت نبودِ زمان را جبران
لبخندی که به چشمان داری
شرطِ آغاز جشن است
و رویت.
گذرنامه ام برای ورود به کشور عشق!

۴
می‌خواهم "زن" باشی
آنگونه که همه این هزاران سال
آمده در در دیوان هایِ شعر و
شرحِ احوالِ عاشقان و
دفترهای آب و گُل و یاسمنِ دنیا!
من تو را همچو کبوتر آرام و
چون زلالِ باران از ابر سپید و
چنان آهوی سرگردان
بینِ "نَجد" و "تهامه"
می خواهم!

۵
می‌خواهم مانند نی باشی که
به تابلوهای ماندگارِ (نقاشی) می‌بینیم
و چنان دوشیزگانی که
به نقاشی‌های سقف کلیساهایند و 
زیر نورِ مهتابِ (درخشان)
‌ می‌شویند!
می‌خواهم از تو که "زن" باشی
تا شود سبزیِ برگ درختان‌ مانا
و به سوی ما ‌آید ابر و باران
می‌خواهم از تو که "زن" باشی
اما.‌نه برای خود
که برای خوشبختیِ نوعِ انسان!

۶
می‌خواهم "زن" باشی
تا پایندگیِ زندگی به روی زمین.
و ماندگاریِ شعر.
در دوران ما ممکن باشد
و ستاره ها و روزگاران و
کِشتی ها و دریاها و الفباها باقی باشند
تا وقتی که تو زن باشی،حال ما هم خوب است و
تا وقتی نگی ات باشد.
برای تمدن جایِ نگرانی نیست!

۷
می‌خواهم "زن" باشی
با (همان) شیوه ی کُهن ات در آرایش!
و هرآنچه گردنبندِ سنگِ معدن
(که به آنها می آرایی خود را)
گیسوان بلندی که دُمِ اسبی
پشت سر رها می کنی و می بندی!
و لبانی اندک سرخ و عطری آرام!
سرمه‌ ای سایه وار و
ی‌
که چنان پرنده‌ی دست‌آموزی
رامَش سازم و
تاج و عصای پادشاهی به او بخشم!

۸
می‌خواهم که "نه" باشی
و همین تنها خواهشِ من از توست!
آخرین آرزوی من‌از لب‌هات‌‌‌.
پس به نام کودکی سوگند
از تو نگی می‌خواهم!
و به مردانگی قَسَم،نگی!
و به مادرانگی قَسَم،نگی!
و به نام همه ی آوازه خوان ها و شاعرها
و به نامِ همه ی یاران رسول و
اولیاء(مقرب درگاه الهی) سوگند!
از تو نگی می خواهم
خواهشم را بگو می‌پذیری ؟!

۹
می خواهم با دستانت‌
و زمزمه ی گوشواره‌هایت
"زن" باشی!
می خواهم در سخن و خاموشی
ناتوانی.ترس و
پاکی و نیرنگت
زن باشی!
و خَرامیدن پُر فرّ و شکوه و
 نُهُمین فرمانروایی تو
باشد زن وار! 
که تو را با نگی ات از سر تا پا.
و تمامِ نگی ات می خواهم
نه زنِ  بینابینی بودن!

۱۰
می‌خواهم "زن" باشی
چرا که تمدن زن است
و شعر زن!
و خوشه‌ی گندم زن است
و شیشه‌ی عطر، زن!
و پاریس - بین همه شهرها- زن!
و بیروت - با تمام زخمی که به تن دارد - زن مانده
پس سوگندت می‌دهم
به نام (همه) آن ها که قصد سُرایش شعری دارند
و به نام آنان که اراده ی آفرینش عشقی.
و به نام آنان که می خواهند
خدا را بشناسند
زن باش!

????????????

أُریدُکِ أُنثى.
نِزار قبّانی
مِن دیوان: هکذا اکتب تاریخ النساء، ص ۸۲۷-۸۱۸
(الکتاب السابع عشر ۱۹۸۱)

۱

أریدُکِ أُنثى

ولا أدّعی العلمَ فی کیمیاء النساءْ

ومن أین یأتی رحیقُ الأنوثَهْ

وکیف تصیرُ الظِباءُ ظباءْ

وکیفَ العصافیرُ تُتْقِنُ فنَّ الغناءْ


أریدُکِ أُنثى

وأعرفُ أنَّ الخیارات لیست کثیرَه

فقد أستطیع اکتشافَ جزیرَهْ

وقد أستطیعُ العثورَ على لؤلؤَهْ

ولکنَّ من ثامن المعجزاتِ، اختراعَ امرأهْ


۲

أریدُکِ أنثى

وأجهلُ کیف یُرکَّبُ هذا العَقَارُ الخطیرْ

وأجهلُ کیف الفراشهُ تکتبُ شعراً

وکیف الأناملُ تقطُرُ شَهْداً

وأجهلُ أیَّ بلادٍ یبیعونَ فیها الحریرْ

أریدُکِ أُنثى

بِخطِّکِ هذا الصغیرِ الصغیرْ

ونَهْدِکِ هذا الملیءِ المضیء الجریء

العزیزِ القدیرْ


۳

أُریدُکِ أُنثى

ولا أتدخَّلُ بین النبیذِ وبین الذهَبْ

وبین الکریستال و الأُقْحُوَانْ

ولستُ أُفَرِّقُ بین بیاضِ یَدَیْکِ

وبین مداسات هذا البیانْ

ویکفی حضُورکِ کی لا یَ المکانْ

ویکفی مجیئُکِ کَیْ لا یجیءَ الزمانْ

وتکفی ابتسامهُ عینیکِ کی یبدأَ المهرجَانْ

فوجهُکِ تأشیرتی لدخول بلاد الحَنَانْ
 

۴

أُریدُکِ أُنثى

کما جاءَ فی کُتُب الشِعْر منذُ أُلوفِ السِنینْ

وما جاءَ فی کُتُب العِشْقِ والعاشقینْ

وما جاءَ فی کُتُبِ الماءِ والوردِ والیاسمینْ

أریدُکِ وادِعَهً کالحَمامَهْ

وصافیهً کمیاه الغَمامَهْ

وشاردهً کالغزالهِ ،

ما بَیْنَ نَجْدٍ و بَیْنَ تِهَامَهْ

 
۵

أُریدُکِ مثلَ النساءِ اللواتی

نراهُنَّ فی خالداتِ الصُوَرْ

ومثلَ العذارى اللواتی

نراهُنَّ فوق سُقُوف الکنائسِ

یَغْسِلنَ أثداءَهُنَّ بضَوْء القَمَرْ

أُریدُکِ أُنثى لیخضرَّ لونُ الشَجَرْ

و یأتی الغَمام إلینا ویأتی المطرْ

أُریدُکِ أُنثى ولا أدَّعیکِ لِنَفْسی

ولکن لیسعَدَ کلُّ البشرْ


۶

أُریدُکِ أُنثى

لتبقَى الحیاهُ على أرضِنَا مُمْکِنَهْ

وتبقى القصائدُ فی عصرنا مُمْکِنَهْ

وتبقى الکواکبُ والأزْمِنَه

وتبقى المراکبُ ، والبحرُ ، والأحرفُ الأبْجدیَّهْ

فما دمتِ أُنثى فنحنُ بخیْرٍ

وما دمتِ أُنثى

فلیس هنالک خَوْفٌ على المدنیه
 

۷

أُرِیدُکِ أُنثى

بزِینتِکِ المدرَسیَّهْ

وأطواقِکِ المْعدَنِیَّهْ

وشَعْرٍ طَویلٍ وراءک یجری کذیْلِ الحِصَانْ

وحُمْرهِ ثغرٍ خفیفَهْ

ورَشَّهِ عطرٍ خفیفَهْ

ولَمْسَهِ کُحْلٍ خفیفَهْ

ونَهْدٍ أُرَبّیه مثل الطیور الألیفَهْ

وأمنحُهُ التاجَ والصولجانْ


۸

أریدُک أنثى

وهذا رَجَائی الوحیدُ إلیْکِ

وآخرُ أمنیهٍ أتوجَّهُ فیها إلى شَفَتَیکِ

أُریدُکِ باسْمِ الطُفُوله أُنثى

وباسْمِ الرُجُوله أُنثى

وباسْمِ الأُمُومه أُنثى

وباسْمِ جمیع المُغَنِّین والشعراءْ

وباسْمِ جمیع الصَحَابه والأولیاءْ

أُریدُکِ أنثى

فهلْ تَقبَلینَ الرجاءْ؟


۹

أُریدُکِ أُنثى الیَدَینْ

وأنثى بهَسهَسهِ القِرط فی الأُذُنَینْ

وأُنثى بصوتکِ أُنثى بصَمْتِکِ

أنثى بضعفِکِ أنثى بخوفِکِ

أُنثى بطهرِکِ أُنثى بمکرِکِ

أُنثى بمشیتکِ الرائعَهْ

وأُنثى بسُلْطتکِ التاسعَهْ

وأُنثى أریدکِ، من قِمَّهِ الرأسِ للقَدَمَیْنْ

فکُونی سألتُکِ کلَّ الأُنوثهِ

لا امرأهً بَیْنَ بَیْنْ

۱۰

أُریدُکِ أُنثى

لأنَّ الحضارهَ أُنثى

لأن القَصیدهَ أُنثى

وسُنبُلهَ القمح أُنثى

وقارورهَ العطر أُنثى

وباریسَ – بین المدائن – أُنثى

وبیروتَ تبقى – برغم الجراحات – أُنثى

فباسْمِ الذین یریدونَ أن یکتُبُوا الشِعْرَ کُونی امرأَهْ

وباسمِ الذین یریدونَ أن یصنَعُوا الحُبَّ کُونی امرأَهْ

وباسْمِ الذین یریدونَ أن یعرفُوا اللهَ کُونی امرأَهْ


این مثنوی را همان شب کذایی باخت تیم ملی فوتبال به عراق و هت تریک رونالدو و سه برابر شدن قیمت بنزین گفتم که قطع اینترنت خودش و اضافاتش را ناکام گذاشت!

سر فرصت اگر بخوانید،بد نیست!
شب جشن میلاد آن نازنین
محمد،شهِ آسمان و زمین
جگر از شکست ِفجیع از عراق
زلیخا صفت،دل ولی تاق و تاق!
که فرداست جشن و رسد مژده ای
بشورد،بَرَد بار از گُرده ای!
ولی شانسِ ما،داشت او آن تریک!
همان شب فلک زد به ما هَت تریک!
رونالدو،عراق و یکی از قوا!
نمودند اوقات مان را عزا!
دو تا‌یش اگر کار فوتبال بود
ولی سومی ضدِ هر حال بود!
دو تا را زمان می برد از خیال
ولی آخری یاد بردن محال

یکی با رئیسِ همان مجریه!
بگوید خدایی تو فازِت چیه؟!
تویی را که‌ قدرت چنین کرده مست!
چقدراست رو! تا کی و چند هست؟!
چه فکری رسیدت شبانه به سر؟!
چه کردند‌ این مردمِ در به در؟!
اگر لیتری صد تا که‌ گردد هزار
هف هش سالی شد تا درآمد زکار
چرا یک شبه خیز کردی تو پس؟
نبودت‌ مگر این همه لِفت بس؟
به بنزین چه کاری بگو داشتی؟
چرا بُمب در پُمپ ها کاشتی؟

تو ای اکذب الکاذبین!
نمی گفتی اول چنان و چنین؟!
چنان رونقی می دهم اقتصاد
که دورانِ محمود شویَد ز یاد؟!
چه شد آن همه هارت و پورتَت حسن؟
چه کردی تو با ملّت از مرد و زن؟!
که گویند رحمت به محمود باد!
خوشا دوره اش،کاش بازَم بیاد!
نه قفلی کلیدت ز جایی گشود
نه تدبیر بودت،نه گوشِ شنود!
نه بر جام تو بُرد کاری ز پیش
نه دیگر به ما طاقتی مانده بیش
به کشور نمانده است یک دره خُشک
نیافشانده ای تو در آن عطر و مُشک!
کجا ما و تو تا یک و چارصد؟!
هنوزی تو انگار در این صدد؟!
چو دیشب زدی عید مردم خراب
نمودی بیا بهر جبران شتاب!
هم امروز با عیدیِ انصراف
کمی از حسابت بیا کن تو صاف!
ببخشند شاید کمی از گُنات!
نگویند چیزی به تو یا بابات!

سروده جمعه ۲۴ آبان
با تجدیدنظر و اضافات ۲۶ آبان ۱۳۹۸ خورشیدی


شنیدم یکی از نمایندگان
چنین گفته در بابِ عقد ن
که نوع بشر را یکی زن کم است
تعدد نیاز است و بی آن غم است
نگفته کسی مرد عصر جدید
نباید به این کار،بندد امید
اگر در گذشته چنین بوده مُد
به امروز هم پاسخ است این متُد!

علی این امور از تو باشد بعید!
چه می گفت بابا، اگر می شنید؟!
شهید مطهر به مجموعه ها
چنان تو کجا داشت این ادعا؟
سخن بنده ی توست پیش از بیان
شوی بنده اش چون رَوَد بر زبان
سلبریتیِ مجلسی ها نباش!
از اینها که گفتی تو دیگر نپاش!
شکست تو در لغوِ هشت ربیع
که بود آنچنان ضرب شصتش وسیع
نشد مایه ی عبرت ات،کم نبود؟
خدایی بگو ضربه محکم نبود؟!
که در بیستِ آبان دوباره چنین
زدی دوختی آسمان بر زمین؟!

از اینها گذشته تو مردی اگر
سه تا نَه،یکی سمتِ بیت ات ببر!
به خانم بگو چند زن داشتن
نیاز است امروز بهرِ وطن!
اگر بعدِ یک ساعت از این سخن
تو را ماند دندان یکی در دهن
بگو در سرم هست تا بعد از این
رَوَم سمتِ سوم زن و چارمین!

اگر هم به فرض و خیالِ محال
نمودی سرِ زوجه را شیره مال
چه با نهی رهبر کنی چاره ای؟
یقین دان در این باب بیکاره ای!
نخواندی مگر نامه ی رهبری
نکوهیدن این دو-سه همسری
ندیدی که فرمود یزدان یکی
محبت یکی،زن در ایران یکی
برو شرم کن از عتابِ ولی
بیا توبه کن با تو هستم علی!!


حدود سی سال پیش،بینِ دوران عمو قناد و فیتیله ای ها؛یکی از تاس های مشهور تلویزیون یعنی مسعود روشن پژوه؛مجری برنامه ای بود به اسم مسابقه ی محله. برنامه ای که آقا پسرها و دخترخانمای هف هش ده ساله اون موقع و سی چل ساله های امروزی،جلوی دوربینش به تحریک و تشویقِ همین به قولِ خودش عمو کچله به اسم شیرین کاری،حرکات و رفتارایی می کردن که محضِ حفظ آبروشون  نمی نویسیم!
همین برنامه آبروی آدم بَر،شعار ظاهر ساده ای داشت که اختراع خودِ مجری بود و تماشاچیا باید در طول انجام ِ شیرین کاری های هم محله ای شون،وسطِ دایره،از یک تا ده رو اینجوری می شمردند که "یک و یک و یک،دو و دو و دو،سه و سه و سه."خلاصه همینجور بگیر برو تا ده! تهش هم یه مسابقه ی محله!
ولی اگر هم کسی ساده بود،ما بودیم که منظور خودش و کارفرماش سیما رو نفهمیدیم!ببین اینا دیگه کی بودن که ۳۰ سال قبل از مُد شدن تاریخ هایی مثل ۸۸/۸/۸ و ۹۸/۸/۷ و سر و دست شدن مادرایِ بادارِ از قبل برنامه ریزی شده و نشده برای رُند شدنِ تاریخ تولد نوزاداشون،حواسشون به قرن آینده و ۰۱/۰۱/۰۱ و ۰۲/۰۲/۰۲ و ۰۳/۰۳/۰۳ و همینجور بگیر برو تا ۱۰/۱۰/۱۰ بوده،براش یه برنامه ی با ۲۰ سال سابقه ی پخش هم ریختن که خوب تو ذهن بچه های اون روز و پدر-مادرای امروز بره و هر برنامه ای هم که دلشون می خواد براش بریزند!
اینا رو گفتم که اولا بدونید خرابی کار از کجا آب می خورده و مقصر اصلیش هم وطنای غرب زده یا ماهواره و استکبار جهانی نبوده!ثانیا چون خبر دارم که این قضیه،تموم بشو نیست و خواهان زیاد داره،به همه ی مُدپرستانِ رُند بازی که قطعا این وسط ۹۹/۹/۹ رو برای عروسی و برنامه ریزی نتیجه اش از دست دادند،مژده بدم که با این کشف و حسابِ من، ۱۰سال،بلکه هم ۱۲ سال،یعنی تا خودِ ۱۴۱۲/۱۲/۱۲ رو وقت دارن که هر بلایی می خوان،سرِ تاریخ آشنایی و  نامزدی و عقد و عروسی و زایمان شون بیارند! بعد هم پُزِش رو به آب و قرن از سرگذشته های متولد دهه های ۵۰ و ۶۰ (البته اگه زنده مونده بودند) بدن که بیچاره ها،همه ی عمرشون به جنگ و کار برای آبادیِ خرابی های بعدی و اختلاسای ریز و درشت بعدتر گذشت و خیلیاشون سرِ همین حساب، به تشکیلِ زندگی هم نرسیدند؛حالا برنامه ریزی واسه رُند شدن تاریخاشون،پیشکش!


اوایل که پای فوتبال به ایران باز شد،خوشبختانه تلویزیونی نبود که بخواهد پیر و جوان و زن و بچه این مملکت را سرگرم و درگیرِ دویدن ۲۲ تا آدم دنبال یک توپ کند.بعد هم که کم کم پایِ تاجِ سابق و استقلال فعلی و شاهینِ پیشین و پرسپولیسِ پسین به ورزشگاه ها بازشد؛اگر تلویزیونی بود،پخش مسقیمی نداشت.ولی همان موقع هم‌ باز آدمهایی مخصوصا بین قشر محترم ت پیدا می شدند که آنچه جوان در آینه به زور می دید؛اینها در خشتِ خام می دیدند و می گفتند:این فوتبال را خود رژیم عَلَم کرده که سر شما را گرم و ثروت مملکت را چپاول کند.که الهی همان موقع که رژیم مذکور عوض شد ؛بساطِ این بازی را هم عینِ میکده ها و مکان های انجام حرکات موزون جمع می کردند که کار به این روزها نمی کشید!
حالا این که چرا تماشاگرانِ این مملکت،از "پروین پاطلایی" و "بهزادی سر طلایی" آن روزها به این روزها و فحش ناموسی به بازیکن ها و مربی و داورها رسیدند؛داستانِ درازی دارد که متهمِ ردیف اولش همین سیمایی است که برای خودش لقبِ "یار دوازدهم" را هم جفت و جور کرده!
چطورش هم از وقتی شروع شد که همان سیما در راستایِ مثلا کار فرهنگی و یعنی جلوگیری از بدآموزی؛صدای استادیوم را قطع کرد تا فحش ها را فقط حاضران در مستطیلِ سبز بخورند و ملتِ پای تلویزیون در ایران و اتباعِ سایر کشورهای جهان،حسرت بخورند که خوش به حال فوتبال ایران که صدا از سنگ در میاد و از تماشاگراش در نمیاد!
در طول این چهل سال هم با کمک همان سیمای بالا و گزارشگرانش،که وقتی ۵۰ هزار نفر از حاضران در ورزشگاه بلکه هم بیشتر،فحش و صندلی به هم حواله می دادند،چیزی نمی گفنتد یا با گفتنِ "چند تا تماشاگر نما"از کنارش می گذشتتد؛روزها و سالها گذشت تا به هفته نهم لیگ برتر امسال پنجشنبه ۹ آبان رسیدیم.جایی که پرسپولیسی های تماشاگر در ورزشگاه آزادی،به قول رسول خطیبی،سرمربی ماشین سازی، ۹۰ دقیقه به مادر محترمه اش(که مادر دو تا شهید هم هست) ناسزا گفتند!
اوضاع هم طوری خراب شد که باشگاه فرهنگی ورزشی پرسپولیس دو روز بعد، مجبور شد بیانیه بدهد و اعلام کند تماشاگرانش خبر نداشته اند مادر مذکور،والده ی دو تا شهید است! انگار مثلا این هم‌ سهمیه کنکور است یا گزینش استخدامی و بستگان شهدا سهمیه ی فحش نخوردن دارند و  بقیه؛از این سهمیه محرومند و ناسزا مجاز!
فردای همان روز اما که بازی استقلال و تراکتور در تبریز برگزار شد؛۶۵ هزار نفر از هموطنانِ ترک،با فیلم و عکس هایی که بعدا صدا و تصویرشان درآمد؛کاری کردند که درد همشهری شان یادمان رفت!
یعنی شما از اهتزاز پرچم ترکیه و آذربایجان بگیر برو تا حمایت از حمله اردوغان به کُردهای سوریه و مرگ بر کُرد و فارس؛ توهینی نماند که به تمامیت ارضی و وحدت و امنیت ملی ایران نکرده باشند!چیزهایی که رُبع اش را اگر مثلا همشهریان خوزستانی مان می گفتند؛اعدام و حبس ابد می گرفتند!
یعنی خدائیش فدراسیون که هیچ،شورای عالی امنیت ملی و شخص رئیس جمهوری و فرماندهی نیروی انتظامی هم که به قضیه وارد شوند و دستور مُهر و مومِ ابدی ورزشگاه و محرومیتِ مادام العمر تماشاگران شان را صادر کنند؛نصف توهین های همین یک بازی شان هم جبران نمی شود!حالا مجازاتِ باختِ مفتضحانه ی تیم شان که استقلال را از بحران نجات داد؛بماند!


گوش شما و صدای ما (رو دست قطعه یِ "اشکِ یتیمِ" پروین اعتصامی) روزی که گفت هفته جاری گشایش است آهی کشیدم‌ از ته قلبم که این سزاست؟! پرسید این وسط زنم از من که باز چیست؟ این آه ها برای چه این بار پس هواست؟! گفتم مگر الان نشنیدی حسن چه گفت؟! او گفت:خُبنه گشایش به سود ماست؟! نزدیک گوش،چون که سَرَم رفت گفتمش: جانا تو کی شنیدی از او یک کلامِ راست؟! هر شنبه ای که گفت از امروز هست اوکِی! روزی به جز رکورد نو از سکه یا طلاست؟! یا یک هزار روی دلار است و بیشتر یا
پروین بانو اعتصامی یک مثنوی بلند بالایی دارد که‌ البته با عنایت به اینکه صدی نود ملت ما هر گردی را گردو می دانند،مثنوی را هم فقط کار و تخصص مولانا می بینند و این یکی را هم با وجود ۷۰۰ سال تاخیر به‌ نامش نوشته اند.ولی خب هم خدا هست،هم مثنوی معنویِ مولوی و هم دیوان بانو رخشنده اعتصامی و این حکایت زیری که البته چون شعرش طولانی است؛خلاصه ی قصه را می نویسم.طالبین شعر اگر اینترنت دم دستشان بود،وقتی بنویسند: "پیرمردی مفلس و برگشته بخت/روزگاری داشت ناهموار و
وقت سیب و ستاره،خاله خبر نداره؛ وقت گریه و زاری،برید خاله رو بیارید! این ضرب المثلِ موزونِ شوشتریِ فارسی شده، در واقع؛ورژن مونثِ قضیه "قوچعلی و پسران"(مقیم یکی از روستاهای ایران)است که در دورانِ ماقبلِ کرونا که چه عرض کنم،ماقبلِ دهه شصت،۱۱ تا پسر داشت.اهالی ده،هر وقت گرفتاری داشتند،می گفتند:بفرستید دنبالِ قوچعلی و پسراش.ولی وقت عروسی و جشن که می شد،می گفتند:به قوچعلی و پسراش نگید؛هم زیادن،هم زیاد می خورن! کشور عزیزمان ایران با جمیع ساکنان،در قریب نیم قرن
سرخپوستِ خوب،فقط در آمریکا،سرخپوستِ مرده نیست!اینجا و در میانه ی رابطه ی کارد و پنیر گونه ی میان دو کشور هم؛آسمان همین رنگ است!که از چند مناسبتِ مذهبی اگر بگذریم،باقی،همه روز درگذشتِ یکی است که مایه ی بزرگداشت یاد او و البته برگزاری جشن و سمینار است!نمونه می خواهید؛روزهای "معلم" و "شعر و ادب" و "خبرنگار"! اولی را که سالگردِ ترور شهید مطهری است،دانش آموزان در تحریفی آشکار؛چنان به جشن و سرور و اهدای کادو به آموزگاران مشغولند که از تنها چیزی که ذکری به میان
بیروت می سوزد.و من دوستت دارم بند اول از شعر شش بندی "بیروت تحترق.و احبک.نزار قبانی" وقتی که بیروت می سوخت و آتش نشان‌ها لباس خونی آن می‌شستند و در تلاش برایآزادی گنجشکهای زندانی بر گل‌های گچبری شده بودند من پا در خیابان‌ها روی (شعله های) آتش‌های سوزان و ستون‌های واژگون و تکه‌های شیشه ی شکسته دوان بودم در جست وجوی چهره‌ی تو. که چنان کبوتری گرفتارِ چنبره ی زبانه های آتش بود می‌خواستم به هر قیمتی بیروت دیگرم را نجات دهم همان بیروتی که تنها…
فقط شرم و حیا نیست که چیز خوبیست! عقل بهتر است.شاهدش هم خواجه عبدالله انصاری،شاعر و عارف قرن پنجم‌ هجری که گفته:"خداوندا آن را که عقل ندادی چه دادی و آن را که دادی؛چه ندادی؟!" اصلا از آن بهتر،فرمایش پیغمبر که فرموده:"اولَ ما خَلَقَ اللهُ العَقل."که یعنی "خدا اولین چیز آدم که آفریده،عقلش بوده و باقی را بعد.همانی که از بعدِ این حدیث پیامبر،شد مودبانه ی دیوانه! و وقتی کسی به یکی می گفت:طرف،اولِ ما خلقُ اللاهش خرابه،همون مجنون‌ و خدا شفاش بده؛منظورش بود! این
"الاهی اینا رو خرجِ دوا دکتر کنی" و "خدا گذر آدمو دو جا نندازه،دادگستری و بیمارستان" فقط دو نمونه از اوجِ ارادت ملت ایران است به کادر درمان! همانها که تا پارسال،سر قضیه ی داشتن یا نداشتن کارتخوان در مطب ها؛چیزی نمانده بود کارشان با دولت و ملت به دادگاه بکشد که از شانسِ داشته ی آنها و نداشته ی ما دوتا،کرونا سر رسید و با سرگرم کردن هر سه تا به دوا درمان،مخالفان کارتخوان را به عرش اعلا و مواففان را به فرش زیر پا رساند و الان دیگه اوضاع طوری شده که کسی جرات
امروز سوم اوت روز جهانی هندوانه است‌.طبیعتا این برهه ی حساسِ هر روز بدتر از دیروزِ کرونایی،جای بحث درباره ی اینکه چرا حتی هندونه روز جهانی داره و پسر نداره،نیست و شرح این خون جگر،مالِ وقتی دیگره.هر چند که با صحبتهای دیروز دکتر مردانی(عضو ستاد ملی مبارزه با کرونا) مبنی بر نبود چشم اندازی روشن حداقل تا ده سال آینده برای رفتنِ ویروس (همون که فروردین قرار بود در دمای ۲۴ درجه سانتی گراد بمیره و الان در دمای ۵۸ درجه ی اهواز هم هنوز داره می کُشه و خودش سرِپاست)
شتر فقط در واحد شمارش نیست که با سایر سُم داران تفاوت دارد.تا قبل از عصر موتور و ماشین،برای خودش یَلی بود از این دو تا بهتر و از اسب و باقی؛کم مصرف تر.آهسته و پیوسته می رفت.خار می خورد و بار می بُرد.آب و غذا هم که ذخیره می کرد. حالا نقشش در آورد و بُردِ معشوقه ها به کنار! اگر هم طالبِ اطلاعاتِ تکمیلی در این مورد هستید؛غزلِ "ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود" از سعدی را با صدای مهرداد کاظمی پیدا و گوش کنید تا ببینید عاشقانِ عصر شتر چه بدبختی هایی می
دماوندیه! ای کوه سپیدمویِ چون قند ای کیکِ بریده، ای دماوند یک عمر چو بستنی وانیلی برفِ سرِ قلّه ات پراکند بر چشم و دل عمومِ تهران سرزندگی و نشاط و لبخند هر لحظه به لرزه میل می کرد میخ تو نبود گر زمین بند ضحاک به بند تو درافتاد آرش ز سرِ تو تیرش افکند مشهور،"بهار" شد چو گفتت: "ای گنبد گیتی ای دماوند" صد شکر ولی که مُرد و گوشش نشنید کسی ز گنبدت کَند! یک یازدهم ز تو بریدند چون گوشت ز مغز رانِ گُسفند! نه دامنه در امان ز تاراج نه بر سرِ قلّه ات پدافند گفتند که
سِر وینستون چرچیل (۱۹۶۵-۱۸۷۴) نخست وزیر و تمدار انگلیسی،طوری به ت و کیاست معروف بود که از دهه ی سیِ شمسی به بعد،حتی برای ایرانی های عادت دار به مثال زدن معاویه و عمروعاص به عنوانِ سیّاس ضرب المثل شد و "فلانی چرچیله" و اصلا خودِ "چرچیل" در فرهنگ شفاهی ملت عزیزمان؛جایِ اسمِ بعضی از فعالانِ عرصه ی بی پدر و مادرِ ت را گرفت. همزمان با نامبرده،یک تمدارِ ایرانی هم نخست وزیر بود به اسم دکتر محمد مصدق (۲۹اردیبهشت ۱۲۵۸-۱۴ اسفند ۱۳۴۵) که به جز
قبلا می گفتند:"کج بشین و راست بگو".روز جهانی چپ دستان که رسید،نسخه ی به روزش اومد که "درسته ما چپ دستیم ولی همیشه راست می گیم!"حالا اینکه جمله بالا از تراوشهای ذهنی کدوم یکی از همدستانِ عزیزِ ما بوده؛خبر نداریم.جوابِ اون ۹۰ درصد هم که حتما می پرسند:مگه ما که راست دستیم؛همیشه دروغ می گیم؛با خودش! اگرهم حرف هم دستِ مذکور درست باشه؛چون عینِ واکسنِ کرونای روسیه،راست و دروغش معلوم نیست یا به قول امروزی ها راستی آزمایی نشده؛دست خودش و ما به جایی بند نیست! اون

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نحوه تولید درب ظروف یکبار مصرف نماینده سانترال پاناسونيك فروش و اجراء گیمینگ مهد کودک شکوفه های امید هر چی که بخوای دادرس ایرانیان آموزش احترام اجتماعی در مدارس ❀ دختر غریبه با طعم گوجه سبز قرمز ❀ دو سوته خرید کن تحویل بگیر